یه بنده خدایی نشسته بود، داشت فوتبال تماشا که یهو فرشته مرگ اومد پیشش
فرشته مرگ گفت: الان نوبت توعه که ببرمت...
بنده خدا با حالتی آشفته گفت: داداش! اگه راه داره بی خیال ما شو، بذار برا آینده
فرشته مرگ گفت: نه، به هیچ عنوان راه نداره. همه چیز طبق برنامهست. طبق لیستی که به من دادن، الان نوبت شماست.
بنده خدا گفت: حداقل بذار یه شربت برات بیارم خستگیت در بره، بعد من رو قبض روح کن.
فرشته مرگ گفت باشه و بنده خدا رفت تا شربت بیاره...توی شربت چند تا قرص خواب آور انداخت... فرشته مرگ وقتی شربتو خورد، به خواب عمیقی فرو رفت... بنده خدا هم از فرصت استفاده کرد و لیست رو برداشت، اسمش رو پاک کرد و به آخر لیست اضافه کرد و منتظر شد تا فرشته مرگ بیدار شه...
فرشته مرگ وقتی بیدار شد گفت: دمت گرم داداش! حسابی حال دادی، خستگیم در رفت... به خاطر این لطفتت منم فعلا بی خیالت میشم و میرم از آخر لیست شروع میکنم.